روستای کلایه با قدمت تاریخی چند هزار ساله یکی از روستاهای توابع شهرستان رودبار زیتون می باشد که در بخش رحمت آباد شهرستان واقع شده است. زبان مردم آن کردی کرمانج می باشد که با کردی قوچان خراسان از یک ریشه می باشند.شغل اصلی مردم آن کشاورزی و دامداری می باشد.فاصله این روستا با برخی از شهرهای اطراف بدین شرح می باشد: با شهر توتکابن ۵کیلومتر با شهر رستم آباد ۶ کیلومتر با مرکز شهرستان (رودبار) در حدود ۱۶ کیلومتر و با شهر رشت که مرکز استان می باشد ۶۰ کیلومتر.دیگر روستاهای نزدیک به آن را می توان روستای کیابادـکیابادتخت ـنصفی ـ خاصکول ـو روستای پره را نام برد.همچنین این روستا با تپه معروف و باستانی مارلیک(محل کشف جام مارلیک و بقایای تمدن قوم مارد) که یکی از ۵ تپه مهم باستانی کشور ایران می باشد و در زبان محلی و عامیانه معروف به چراغعلی تپه می باشد در حدود یک کیلومتر فاصله دارد.
روستای کلایه تقریبا نیمه کوهستانی بوده و از سمت بالای آن مشرف به جنگل انبوه می باشد.در وسط جنگل رودخانه ای به نام کهن رود که از بهم پیوستن ده ها چشمه تشکیل شده است و دارای آبی خنگ وگوارا که قابل شرب می باشد در جریان است.کهن رود را در اصطلاح محلی و عامیانه کوری می خوانند.در بالا ی روستا و ضلع شرقی آن یک استخر طبیعی بسیار بزرگ وجود داردکه دارای قدمتی بسیار قدیمی بوده ودارای ماهیهای گوناگون می باشد.این استخر در فصل بهار و تابستان محل شنا و تفریح بچه هاست.
نظرات شما عزیزان:
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی
یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب ،
من به خود باز بگویم
این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت......
فریدون مشیری
ﺑﺮﮔﻔﺘﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﯾﺎﻟﻬﺎﯼ GEM Tv
از در و دیوار و بام هر سرای روستا
هست بازار طلا در روستا بی جلوه چون
خرمن گندم بود کوه طلای روستا
در عروسی بارها دیدم که شبها همچو ماه
می درخشد دست داماد از حنای روستا
از زنانش درس عفت باید آموزیم هست
مایه عز و شرف حجب و حیای روستا
هر چه میگردم درون شهر می بینم که نیست
آن کلاه و گیوه و شال و قبای روستا
بنده «سیمرغم »نمی خواهم ببینم هیچ وقت
خشکی و ویرانی و مرگ و فنای روستا
واقعا عکسش زیباست شبیه مخمله خیلی زیباست خیلی
برچسبها: